هیچ بارانی را به یاد ندارم
جز آن بارانی
که زیر چتر تو بودم و
خیس ام کرد
لطیف هلمت
منتظر نوشت ♣
منتظرم ...
شبیه یک آهنگِ غمگین قدیمی ،
در آرشیو رادیو ...
زنگ بزن،
بگو که میخواهی مرا بشنوی
هیچ بارانی را به یاد ندارم
جز آن بارانی
که زیر چتر تو بودم و
خیس ام کرد
لطیف هلمت
منتظر نوشت ♣
منتظرم ...
شبیه یک آهنگِ غمگین قدیمی ،
در آرشیو رادیو ...
زنگ بزن،
بگو که میخواهی مرا بشنوی
وقتی دو قلب برای یکدیگر بتپد
هیچ فاصله ای دور نیست
هیچ زمانی زیاد نیست
و هیچ عشق دیگری نمی تواند آن دو را از هم دور کند
محکم ترین برهان عشق ، اعتماد است !!
قشنگ نوشت ♣
رعد و برق هارت و پورت است
چیزی در دل ابر نیست جز اشک جز باران . . .
می خواهم کمی بروم
آن سوی دنیا
آنجا که آسمان، پنجره بیشتر دارد
و خدا هم، دیدی بهتر ...
السلام علیک یا سلطان عشقـــ♥ علی بن موسی الرضا (علیه السلام)
قشنگ نوشت ♣
ز نامردان، علاج درد خود جستن بدان ماند
که خار از پا برون آرد کسی با نیش عقرب ها ...
صائب
در من
آدم برفی ای ست
که عاشق آفتاب شده ..
و این خلاصه ی همه،
داستان های عاشقانه جهان است
جالب نوشت ♣
ما از دنبال هیولاها زیر تختمون دست برداشتیم
زمانی که فهمیدیم اونها در وجود ما هستند . . .
بعضی از مردها
انقدر مرد هستند
که یک زن،می تواند
باخیال راحت زن باشد
عشق نوشت ♣
در عشق ، یک و یک می شود یک
ژان پل سارتر
گاهی چقدر دلم هوس شیطنت میکند...
از همان شیطنت هایی که حرف تو پشت بند آن باشد که بگویی:
مگه دستم بهت نرسه...
عشق نوشت ♣
نادر از هند نبرد
آنچه تو بردی ز دلم..
اخوان ثالث
خیلی وقت بود که به خدا خواسته اش رو گفته بود
هر بار خدا می گفت : از قطره تا دریا راهیست طولانی، راهی از رنج و عشق و صبوری، هر قطره را لیاقت دریا نیست!
قطره عبور کرد و گذشت
قطره پشت سر گذاشت
قطره ایستاد و منجمد شد
قطره روان شد و راه افتاد
قطره از دست داد و به آسمان رفت
و قطره؛ هر بار چیری از رنج و عشق و صبوری آموخت
تا روزی که خدا به او گفت : امروز روز توست، روز دریا شدن!
خدا قطره را به دریا رساند
قطره طعم دریا را چشید
طعم دریا شدن را
اما؛ روزی دیگر قطره به خدا گفت: از دریا بزرگ تر هم هست؟
خدا گفت : هست!
قطره گفت : پس من آن را می خواهم
بزرگ ترین را، و بی نهایت را !
پس خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت : اینجا بی نهایت است!
و آدم عاشق بود، دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را درون آن بریزد
اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت
آدم همه ی عشقش را درون یک قطره ریخت
قطره از قلب عاشق عبور کرد!
و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید. خدا گفت :
حالا تو بی نهایتی، زیرا که عکس من در اشــک عــاشق است...