بابام رو تو ندیدی ... ؟
گنجشک ناز و زیبا، که میپری اون بالا
بال و پرت به رنگ خاک، دلت مهربون و پاک
به من بگو وقتی که پر کشیدی بابام رو تو ندیدی؟
دیدمش از این جا رفت اون بالا بالاها رفت
پیش ستاره ها رفت
یواش و بی صدا رفت
ستاره آی ستاره، پولک ابر پاره
خاموشی و می تابی، بیداری یا که خوابی
به من بگو وقتی که خواب نبودی بابام رو تو ندیدی؟
دیدمش از این جا رفت اون بالا بالاها رفت
از اون طرف از اون راه
رفته به خونه ی ماه
ماه سفید تنها، که هستی پشت ابرا
نقره نشون کهکشون، چراغ سقف آسمون
به من بگو وقتی که نور پاشیدی، بابام رو تو ندیدی؟
همینجا پیش من بود، نموند و رفت زود زود
اون بالا بالاها رفت
بابات پیش خدا رفت
خدا که مهربونه، پیش بابام می مونه
گریه نمیکنم من، که شاد نباشه دشمن
با تو می گویم و از خود می پرسم ؛
چرا هیچ از حج باز گشته ای پیغام تورا برای ما نمی آورد ؟
چرا وقتی مردم به هم می رسند ، نمی پرسند :تازگی ها از آقا چه خبر ؟
چرا روزنامه ها ،خبری از تو نمی نویسند ؟
چرا دیگر جمعه ها کسی در دروازه شهر به انتظارت نمی ایستد ؟
چرا هیچ کس برای آمدنت نذر نمی کند ؟
چرا دعاهایمان هم از نام تو خالی شده است ؟
چرا بودنت را باور نکرده ایم ؟
چرا وقتی که به شهر ما می آیی ؟ آمدنت را حس نمی کنیم ؟
چرا نیامدنت را با بودن یکی می گیریم ؟
چرا چشم هایمان چنان آلوده گناه شده که شایستگی دیدارت را از کف داده ایم ؟
چرا زبان هایمان چنان با دروغ پیوند خورده که دیگر نتوانستیم لا تو هم سخن شویم ؟
چرا دل هامان آنقدر سخت و سنگی است که نام تو هیچ لرزه ای بر آن نمی اندازد ؟
چرا شرمنده نگاهت ، از همین نزدیکیها نیستیم ؟
چرا همراه نسیم بوی خوش تو را حس نمی کنیم ؟
چرا صدای گام های تو را که نزدیک می شوی ،نمی شنویم ؟
چرا برای زودتر آمدنت دعا نمی کنیم ؟
چرا طلوعت را تمنا نمی کنیم ؟
چرا ما قدر ناشناسان فرامو شت کرده ایم ؟
چه شد ای دوست که ما جا ماندیم ؟
از تو و از غم تو وا ماندیم ؟
چه شد ای گم شده اما پیدا
کز حضورت همگی جاماندیم ؟
ای خدا ! غیبت او شده بی حد و حساب
شیعیانش همه اندر طلب جرعه آب
تو زدر یای کرم لطف کن اورا برسان
به دعای طلب منتظران ، منجی مارا برسان .